سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ یهودیى او را گفت پیامبر خود را به خاک نسپرده درباره‏اش خلاف ورزیدید . امام فرمود : ] ما در باره آنچه از او رسیده خلاف ورزیدیم نه درباره او ، لیکن شما پایتان را از ترى دریا خشک نگردیده پیامبر خود را گفتید « براى ما خدایى بساز چنانکه ایشان را خدایان است ، و او گفت شما مردمى نادانید » . [نهج البلاغه]

عشق

 
 
دوستت دارم ...............(سه شنبه 87 شهریور 19 ساعت 2:29 عصر )
زلال من*

خو نابه های زخم تو آب وضوی من          لبخند کوچکی به لبت آرزوی من

حرفی بزن عزیز دلم غصه می خورم         این غصه عقده ایی شده بین گلوی من

ناراحتی ز دست علی؟ پس چرا دگر           پوشانده ای تو صورت خود پیش روی من

مردم دگر جواب سلامم نمی دهند              بر باد طعنه رفته همه آبروی من

پیرم نموده ناله واشک شبانه ات              دیگر نمانده تار سیاهی به موی من

ای ذات آب , روح طهارت, زلال من          خو نابه های زخم تو آب وضوی من

وحید قاسمی



 

سلام .

راستش نمیدونم چی بگم ؟؟!! یا از کجا شروع کنم ؟!؟!!

چند روز پیش یه دعایی که از امام صادق (ع) روایت شده بود به چشمم خورد...

دعای دیدن امام زمان...

اولش خیلی خوشحال شدم ولی بعدش که یکم فکر کردم دیدم که بدبخت ترین آدم روی زمینم!!

پیش خودم گفتم امام زمانو ببینم که چی بشه ؟؟!؟!

بهش چی بگم ؟؟!

اصلا چه جوری توی اون چشمای صافش نگاه کنم ؟!؟!

یعنی قدرتشو دارم ؟!؟ تاب تحمل نگاه عمیقشو دارم ؟!؟!

آخه با چه رویی ببینمش؟!؟!

از شما چه پنهون یه کوچولو هم بغض کرده بودم...!!

تا حالا شده فکر کنی یه کسی رو به اندازه تمام وجودت دوس داشته باشی ولی اون تو رو دوس نداشته باشه؟!

شایدم من اشتباه میکنم ولی ... ((هیـــــچی بگذریم !!))

گفتم شاید این دعا بدرد شما بخوره !! و بتونین باهاش به آرزوتون برسین!!

شاید شما حرفی برای گفتن داشته باشین ...!!

شاید شما برای امام زمانتون غریبه نباشین...!!

شاید .....

ای بابا  .... خسته ام .... خیلی خسته !!

میخوام بیشتر از قبل تنهــــــــا باشم ...!!

 

گفتم که روى خوبت، از من چرا نهان است؟        گفتا: تو خود حجابى، ورنه، رخم عیان است  

 

از امام صادق (ع) نقل می کنند:

 

هر کس بعد از هر نماز فریضه این دعا را بخواند، پس امام محمد بن الحسن را ـ که بر او و پدرانش درود باد ـ در بیداری یا در خواب می بیند.

 

 

اَللّهُمَّ بَلِّغ مَوْلانا صَاحِبَ الزَّمان، اَیْنَما کَانَ وَ حَیْثُما کان مِنْ مَشارِقِ الاَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها و جَبَلِها، عَنّی وَ عَنْ والِدَیَّ وَ عَنْ وُلْدی وَ اِخْوانی اَلتَّحِیَّةَ وَ السَّلامَ عَدَدَ خَلْقِ اللهِ وَ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَ ما اَحْصَاهُ کِتابُه وَ اَحاطَ عِلْمُهُ اَللّهُمَّ اِنّی اُجَدِّدُ لَهُ فِی صَبیحَةِ هذَا الْیَوْمَ وَ مَا عِشْتُ فِیهِ مِنْ اَیّامِ حَیاتِی عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فِی عُنُقی لا اَحولُ عَنْها وَ لا اَزول

اَللّهُمَّ اجْعَلْنی مِنْ اَنْصارِهِ وَ نُصّارِهِ الذّابّینَ عَنْهُ وَ الْمُمْتَثِلینَ لاَوامِرِه وَ نَواهِیهِ فِی اَیّامِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ اَللّهُمَّ فَإنْ حَالَ بَیْنی وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلَی عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیاً فَأخْرِجْنی مِنْ قَبْری مُؤْتَزِراً کَفَنی، شاهِراً سَیْفی، مُجَرَّداً قَناتِی، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعِی، فِی الْحَاضِرِ وَ الْبَادِی اَللّهُمَّ اَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِیدَةَ وَ اکْحُلْ بَصَری بِنَظْرَةً مِنّی اِلَیْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ اَللّهُمَّ اشْدُدْ اَزْرَهُ وَ قَوِّ ظَهْرَهُ وَ طَوِّلْ عُمْرَهُ اَللّهُمَّ اعْمُرْ بِهِ بِلادَکَ وَ اَحْیِ بِهِ عِبَادَک فَإنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ اَیْدِی النّاس فَأظْهِرِ اللّهُمَّ لَنَا وَلِیَّک وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمَّی بِاسْمِ رَسولِک صًلًواتُکَ عَلَیْهِ وَ آلِه لا یَظْفَرَ بِشَیْءٍ مِنَ الْباطِلِ اِلّا مَزَّقَه وَ یُحِقَّ اللهُ الْحَقَّ بِکَلِمَاتِهِ وَ یُحَقِّقَهُ اَللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْاُمَّةِ بِظُهورِه اِنَّهُم یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً

وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِه





» دکتر احسان شهریاری
»» نظرات دیگران ( نظر)

 
عشق بی تو یعنی..............(سه شنبه 87 شهریور 19 ساعت 2:28 عصر )

من یکی که واقعا" منتظرتم چون هیچی جز شما آقا جون ندارم که از دست بدم

وقتی دلم میگیره میام پیشتون

حالا هم آقا جون یه چیز ازت میخوام اونم سلامتی و خوشبختی فرانکم

آقا جون همیشه کارام واسه رسیدن به رضایت شماست

ادعای عاشقی هم نمیکنم واقعا" میخوام بیای

 کبوتر قشنگ پر غرورم ؛ پرنده سپید راه دورم

 تو وقتی نیستی انگاری نفس نیست

 واسه رها شدن حتی قفس نیست

 تو رفتی و دیگه یادم نکردی

 تو حتی گوش به فریادم نکردی

 تو میگفتی برامون مرده پرواز

 کبوتر با کبوتر باز با باز

 چه روزی داشتیم و چه روزگاری

 چه پاییز و زمستون و بهاری

 بهار عشق تو عاشق ترم کرد

 تو رفتی و خزونت پرپرم کرد

 من هرچی کردم از یادم بری تو

 نشد  ؛  دوریت منو عاشق ترم کرد

 پرنده عشقت از یادم نمیره ؛  شبا بیدارمو خوابم نمیره

 کبوتر عشقت از یادم نمیره ؛  شبا از عشق تو خوابم نمیره

از من نپرس چقدر دوستت دارم

اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست

به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم

 مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد

مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم

 بگو معنی تمرین چیست ؟

بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟

بریدن از خودم را ؟

مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ...

از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم

همه می دانند که دروری تو روحم را می آزارد

تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند

نگاهتت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ...

هوای سرد اینجا رو دوست ندارم

مرا عاشقانه در آغوش بگیر که سخت تنهام

شباهنگام لب دریاچه میرفتم

 و میگفتم به خود

 او یک شب آنجا دیده خواهد شد .

 من اورا پیش از آن هرگرز ندیده

 نام او را نشنیده

 ولی انگار با هم روزگاری آشنا بودیم .

 نمیدانم کجا بودیم که من در نیلی چشمان او

 او در کبود شعر من

 زمانها در شنا بودیم

 شبی آمد ، ولیکن دیروقت آمد .

 نه فانوسی ، نه مهتابی

 هوا بس تیره بود و دامن دریاچه پرتوفان

 سوار قایقی گشتیم و بر خیزابها رفتیم تا دیری

 ولی دردا چه تقدیری

 من اورا باز هم نشناختم ، زیرا

 که شب تاریک بود و موج نیرومند

 از آن سو قصه تلخی است ؛

 ای افسوس ، ای اندوه

 او را موجها بردند !

 و اینک

 هر سحر در قلب من نیلوفری نمناک میروید . . .


» دکتر احسان شهریاری
»» نظرات دیگران ( نظر)

 
عاشقان را دردی نیست.................(سه شنبه 87 شهریور 19 ساعت 2:26 عصر )

لیلی می دانست که مجنون نیامدنی ست. اما ماند. چشم به راه و منتظر. هزار سال.

لیلی راهها را آذین بست و دلش را چراغانی کرد. مجنون نیامد. مجنون نیامدنی ست.

خدا از پس هزار سال لیلی را می نگریست. چراغانی دلش را. چشم به راهی اش را.

خدا به مجنون می گفت نرود.مجنون حرف خدا را گوش می کرد.

خدا ثانیه ها را می شمرد. صبوری لیلی را.

عشق درخت بود. ریشه می خواست. صبوری لیلی ریشه اش شد.

خدا درخت ریشه دار را آب داد.

درخت بزرگ شد. هزار شاخه، هزاران برگ،ستبر و تنومند.

سایه اش خنکی زمین شد، مردم خنکی اش را فهمیدند، مردم زیر سایه درخت لیلی بالیدند.

لیلی چشم به راه است. درخت لیلی ریشه می کند.

خدا درخت ریشه دار را آب  می دهد.

مجنون نمی آید. مجنون هرگز نمی آید.

زیرا که مجنون نیامدنی ست. زیرا که درخت ریشه می خواهد. 

زیر گنبد کبود

جز من و خدا

کسی نبود

 

روزگار

رو به راه بود

هیچ چیز

نه سفید و نه سیاه بود

با وجود این

مثل اینکه چیزی اشتباه بود

 

زیر گنبد کبود

بازی خدا

نیمه کاره مانده بود

واژه ای نبود و هیچ کس

شعری از خدا نخوانده بود

 

تا که او مرا برای بازی خودش

انتخاب کرد

توی گوش من یواش گفت:

(( تو دعای کوچک منی ))

بعد هم مرا

مستجاب کرد

 

پرده ها کنار رفت

خود به خود

با شروع بازی خدا

عشق افتتاح شد

سال هاست

اسم بازی من و خدا

زندگی ست

هیچ چیز

مثل بازی قشنگ ما

عجیب نیست

بازی ای که ساده است و سخت

مثل بازی بهار با درخت

 

با خدا طرف شدن

کار مشکلی ست

زندگی

بازی خدا و یک عروسک گلی ست

 

 

تویه این تنهایی شبا بخاطر عهدی که باتو بستم تنهات نمیذارم فقط تو هم منو تنها نذار

منو ببخش که اینقدر بدم

 

 

تحمل کردن زیباست

اگر قرار باشد روزی به تو برسم

  انتظار اسان است  

 اگر قرار باشد دوباره تو را ببینم

زندگی شیرین است

اگر قرار باشد مزه ی دستان تو را بچشم 

 

    یه روز یه دانشمند یه آزمایش جالب انجام داد ....اون یه آکواریوم شیشه ای ساخت و اونو با یه دیوار شیشه ای دو قسمت کرد.
تو یه قسمت یه ماهی بزرگ انداخت و در یه قسمت دیگه یه ماهی کویکتر که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگه بود.
ماهی کوچیکه تنها غذای ماهی بزرگه بود و دانشمند به اون غذای دیگه ای نمی داد.....او برای خوردن ماهی کوچیکه بارها و بارها به طرفش حمله کرد اما هر بار به یه دیوار نامرئی می خورد.
همون دیوار شیشه ای که اونو از غذای مورد علاقش جدا می کرد.
بالاخره بعد از مدتی از حمله به ماهی کوچیکه منصرف شد او باور کرده بود که رفتن به اون طرف آکواریوم و خوردن ماهی کوچیکه کار غیر ممکنیه .
دانشمند شیشه ی وسط رو برداشت و راه ماهی بزرگه رو باز کرد اما ماهی بزرگه هرگز به سمت ماهی کوچیکه حمله نکرد.اون هرگز قدم به سمت دیگر آکواریوم نگذاشت.
میدانید چرا ؟
اون دیوار شیشه ای دیگر وجود نداشت اما ماهی بزرگه تو ذهنش یه دیوار شیشه ای ساخته بود یه دیواری که شکستنش از شکستن هر دیواری سخت تر بود.
اون دیوار باور خودش بود باورش به محدودیت باورش به وجود دیوار باورش به ناتوانی.
ما هم اگه خوب تو اعتقادات خودمون جستجو کنیم کلی دیوار شیشه ای پیدا می کنیم که نتیجه ی مشاهدات و تجربیاتمونه و خیلی هاشون هم اون بیرون نیستن و فقط تو ذهن خود ما وجود دارند.
قابل توجه عزیز دلم فرانک خانم
حالا ولی فکر کنم قابل توجه خودمم باشه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


» دکتر احسان شهریاری
»» نظرات دیگران ( نظر)

 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 0  بازدید

بازدیدهای دیروز:0  بازدید

مجموع بازدیدها: 3051  بازدید


» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «